سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل نوشته های هدهد سرگشته
درباره وبلاگ


حتما داستان هدهد سلیمان را شنیده اید ، این بار هدهدی دیگر متولد شده است هدهد آستان اهل بیت (ع) اما در زمان حیات او ولی زمانش در پس پرده غیبت بوده ، پس به ناچار راه سرگشتگی در پیش گرفته و عاشقانه در جستجوی معشوق خود و در تب وتاب لحظه وصال است . می خواهد از عشق بگوید ، از عاشقی بسراید و سخن از دردها بگوید (اگر توفیقش دهند و عاشقان دیگر دعایش کنند...)
آرشیو وبلاگ
یکشنبه 87 تیر 30 :: 12:19 عصر ::  نویسنده : هدهد سرگشته

پشت رُل نشسته بودم و توی جاده مشغول رانندگی بودم...
با سرعت، مسیر اتوبان را طی می کردم و از کنار تابلوهای راهنمای مسیر، می گذشتم، برای اینکه مسیرم رو پیدا کنم بهشون خوب دقت می کردم، سر چهار راه که رسیدم، افسر راهنمایی-رانندگی داشت ماشینها را هدایت می کرد، همه هم از حرفهاش پیروی می کردند،
یاد جاده یه طرفه عمرم افتادم، جاده ای که خیلی سال از شروع رانندگیم توش میگذره، البته وقتی تصدیق گرفتم 14، 15 سالم بود، همون وقتی که به بلوغ رسیدم، تو تموم این مدت هم، همه جور تابلوی راهنمای مسیر تو زندگیم وجود داشته، تابلوی سرعت مجاز توی تمام کارها، تابلوی گردش به هرطرف غیر از صراط مستقیم ممنوع، تابلوی ورود به محرمات ممنوع و تابلوی خطر حمله شیاطین و ...

ولی من چیکار کردم؟؟؟!!! هرجا چشم افسرها رو دور دیدم، تا تونستم خلاف کردم!!! غافل ازین بودم که هر روز دوتا پلیس مخفی رو شونه چپ و راستم مشغول نوشتن خلاف هام هستند!
خدا کنه قبل از روزی که بخوان فیلم خلافهام را که با پیشرفته ترین دوربینهای مخفی ضبط شده نشون همه بدن، ازین خواب غفلت در بیام و خودم را ملزم به رعایت قوانین کنم.




موضوع مطلب :